۲۲ شهریور ۱۳۸۸

آنجلا (یک اسم خیالی)


دیروز ، آنجلا خواب والدینش را می دید. گفت ، جای ترس نیست ، پیش از آنکه بروم ، برایشان یک قبر فراهم خواهم کرد.
دیروز والدین آنجلا مردند. دیروز آنجلا صاحب یک بچه شد و دیروز بچه آنجلا ، پنجاه و نه سالش شد؛ دیروز آنجلا گفت پوست نمی داند این مردن کی باید تمام بشود.
دیروز توی روزنامه نوشته بود : "دیروز آنجلا مرده است" .


پ. ن : چقدر زود دیروز شد...



۱۱ نظر:

mari گفت...

dirooz mardi motevaled shod....
dirooz mardi eshgh ra tajrobe kard...
dirooz mardi dirooz ha ra raha kard.....
dirooz mardi dirooz ra cheshid.....
emrooz ham.....
farda ham......
va fardahaye digar ham.....
bogzar diroozha sar beresand.....
..
khosh omadiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii....jjat kheyli khali bood....hame chiz deltange toooo......

khabalu گفت...

diruz hamin diruze,emruz hamin diruze fardas,farda malum nis diruz bashe ya na!heh

آنه گفت...

زودتر از اونی که فکرشو می کنیم دیر میشه
بیچاره انجلا و بیچاره ما!!

khabalu گفت...

royat shod tavasote sab weblog

va ama agar khaterei nabud?!

مرجان گفت...

هان؟
آخه فکر ما زیر دیپلمه ها نیستی انقدر پیچی ده می نویسی؟هان؟
بالاخره انجلا مرد یا پدر مادرش یا همه باهم؟خب راحت شدن دیگه مگه نه؟

ماری گفت...

باز که رفتی حاجی حاجی مکه؟؟؟؟؟؟
کجاییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟

اكبر جمشيدي گفت...

من همچنان منتظر آپ قسمت سوم داستانم. مي دوني كه چقدر دوست دارم بخونمش ! پس لطفا آپ كن كه داستان خونمان پايين آمده...

ریحانه گفت...

سرمای لبخند منوداره.این لحظه های تلخ وبی پابه.
دنیا ازاین مردن چی میدونه؟
توی دلم گل میکنه ناله!


دپ بودیم دپی این مطلبم روش.فدای سر یه حرف از نوشته های جالبت.

ناشناس گفت...

سلام شهاب
شاید این آخرین باریه که برات پیام میذارم....هیچ وقت به این اندازه پررو نبودم که وقتی کسی برای چندمین بار جوابم رو نمی ده بخوام دوباره براش کامنت بگذارم.نمی دونم چه توجیهی براش داشته باشم...یا کجای کارم... مهم نیست شهاب نمی خوام گله کنم..حتمن دلیلی داری که دیگه نمی خوای جوابم رو بدی... می خوای نباشی....باشه... می خوای نباشم.... بازهم قبول...
دوست ناپیدا و بسیار عزیز من.
نبودنت سخته....
ولی میشه بهش عادت کرد....دیگه باور کردم که نباید مزاحمت بشم..... یه زمانی دوستی دوست داشتنی ما از همین کامنت گذاشتنها شروع شد....فکر می کنم از همین جا هم رسمن تموم بشه بهتره.....ولی می خوام بدونی همیشه هستی....
می بوسمت....
مواظب خودت باش شهاب غزیز...
با سپاس و احترام ....مریم.

reyhane گفت...

be nayoomadanet adat kardam.yehoo nayay dobare delkhosh sham be oomadaneta.voojoodet gom shode too daghdagheye saniye ha!

مرجان گفت...

كلك زدم بهت.
بالا رو بستي اومدم اينجا نظر ميذارم.
نيستي.اوضاع مثكه رو به راه نيست.
ميدوني صد سالم كه بيام اينجا و برم بازم از اين باگ اسژات بدم مياد.
دلم برات تنگ شده بود و براي نوشته هات.
اي كاش بلاگفا انقدر نامرد نبود...
و تو هم توش مي موندي.