اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت
و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!
من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !
اولین آواز را من خواندم ،
برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،
تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !
من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !
من ماگدالینم ! غول تماشا !
کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !
سپهر را من نیلگون شناختم !
چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوده !
خدا ، کران بیکرانۀ شکوهِ پرستش من بود
و شیطان ، اسطورۀ تنهائی اندیشه های هولناک من !
اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود !
کفش ، ابتکار پرسه های من بود
و چتر ، ابداع بی سامانی هایم !
هندسه ! شطرنج سکوت من بود
و رنگ ، تعبیر دل تنگی هایم !
من اولین کسی هستم که ،
در دایره صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است !
من اولین سیاه مستِ زمینم !
هر چرخی که می بینید ،
بر محور ِ شراره های شور عشق من می چرخد !
آه را من به دریا آموختم !
من ماگدالینم !
پوشیده در پوستِ خرس
و معطر به چربی ِ وال !
سرم به بوتۀ خشکِ گونی مانند است ،
با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را
یک جا در آن می چرخانم !
اولین اشک را من ریختم ،
بر جنازۀ زنی که غوطه ور در شیرُ خون
کنار نارگیلی مُرده بود !
بی هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ... !
۱۶ نظر:
خیلی خوشحالم که هنوز هم هستی... شرمنده من هواسم نبود چند روزی که نظرات رو بسته بودم.... بیام...ایشالا ممبعد جبران کنم... اگه این زیارت قبولی ها بذاره و این سرماخوردگیها
خوشحالم آمدید و شروع کردید به نوشتن
زیبا یود
شهاب...
نمی خوام یه دفعه اینقدر باشم که از بودنم خسته بشی... خوشحالم که سلامتی عزیزم...هرزمان ، هر کجا که هستی، برات آرزوی خوشبختی و موفقیت می کنم...دوست دوست داشتنی من... دلم برات تنگ شده ..خیلی...
این روزا دل خوش کردم به تیک تیک ثانیه ها ... فقط گذشت زمان ....باز باید بروم شهاب.... باز باید بروم....دوست تو ماری
با من بی کس تنها شده یارا تو بمان.....
شهاب باعث رنجت شدم ؟؟؟؟؟؟ نمی خوای چیزی بگی؟؟ می بوسمت.....
آمدیم نبودید
كرمان؟!؟!؟ چي بگم من كه كرمان نبودم تا حالا ولي حتما راست مي گي؟ و چه جالب كه يه نوشته ماها رو به ياد چه چيزايي كه نميندازه!
خيلي اين حسين پناهي رو دوست دارم و ايني كه نوشتي مثل بيشتر كارهاش زيبا بود.
يه سي دي دارم به نام "سلام خداحافظ" مال حسين پناهي نمي دونم شنيدي يا نه؟ ولي من انقدر اين چيزايي كه تو اون سي دي گفته رو دوست دارم كه نگو!
عكس روزت مثل هميشه به دل نشست .حال و هواي غبار آلود اين روزاي منو كه عوض كرد.
پاينده باشي
سلام
شهاب عزيز اين پيام رو من از طرف "رها" برات مي فرستم! چون اين طور كه رها مي گه ظاهرا نمي تونه بياد تو قسمت نظرات وبلاگت(البته ياد اوري كنم كه ظاهرا وبلاگت با اينترنت اكسپلورر مشكلداره و من هم فقط با فاير فاكس مي تونم بيام تو نظرا!!!) به هر حال ازت خيلي تشكر كرده براي حضورت و همراهيت و عذر خواهي كرده بابت اينكه نمي تونه پاسخ محبتهاي شما رو بده...
خیلی وبلاگت جالبه.
جاذبش از جاذبه ی زمینم بیشتره.
مخ ادم درگیر میکنه.
تبریک میگم
وبلاگت خیلی جالبه.
جاذبه اش از جاذبه ی زمینم بیشتره.
مخ درگیر میکنه.
تبریک میگم
فدات عزیز...
کم پیدا شدیدودست به قلم نشدید هنوز
سلام.مرسی بهم سر زدی.بازم از این کارا بکن.
در ضمن وبلاگت هم خیلی قشنگه.مخصوصا قالبش.خیلی یونیکه.
موفق باشی و شاد
ای بابا چند وقته من اینجا نیومدم؟؟؟؟
سلام.احوال بی معرفتا(از جمبه خودم البته D:)
حوصله ی کامنت گذاری نبود.ایننم واسه خالی نبودن عریضه س...
سلام شهاب...
روزگار یکنواختی رو میگذرونم..... کاملا یکنواخت... بدتر از همه حس ماه رمضان که کلافه ام کرده...هرچند ،چند سالی میشه که دیگه روزه نمی گیرم و نماز نمی خونم..اما تظاهر به این کارها اعصابم رو بهم می ریزه...حس دروغ گفتن عذابم میده اگر چه همه دوست دارند بهشون دروغ بگم...خوبیش به اینه که به کسی ضرر نمی رسه... تو چطور ی شهاب.... دلم برای حرف زدن با تو خیلی تنگ شده...خیلی زود دیروزی شدیم.... حتی اینجا هم فرصت یه سلام مختصر رو نداریم.... تنها می تونم امیدوار باشم به اینکه حالت خوبه.... و سلامتی.... نمی تونم بگم نگران اوضاع روحی توام ....چه اهمیتی داره که بدونی؟ چه کاری از دستم بر میاد که انجام بدم؟منی که حتی برای خودم هم نمی تونم کاری بکنم..... دوستت دارم شهاب.... به عنوان دوستی که میشه دوستت داشت... میشه به تصور کردنت دل بست.... می شه بهت اعتماد کرد و حرف زد..... می بوسمت.... عمیــــــــق....
مواظب خودت باش ...........
سلام
مرسی از کامنتت و خسته نباشی از این همه کار
خیلی عالی بودش من قسمت ادبیاتش رفتم با چت میونه ندارم
بازم مرسی
khodet ye omre ap nakardi.
be man migi?
rotab khorde mane rotab key konad?
mamnoon sar zadi
apam
ap koni savab dare ha
ارسال یک نظر