۰۴ بهمن ۱۳۸۹

عشق لعنتی

زن میگفت که میخواهد برود اما مرد هیچی نمیشنید....
لیوان چای را سر کشید ، پیش خود گفت ایکاش زودتر برود خسته شدم از این عشق لعنتی!!!

هیچ نظری موجود نیست: