۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۹

دروغ

   حس عجیبیه وقتی چیزیکه باید باشه با اونیکه هست زمین تا آسمون فرق میکنه ؛ هیچ وقت فکرشو نمیکردی که اینطوری بشه چون همیشه اونطرف پنجره یه چیزه دیگه وجود داره که تا حالا ندیدیش ، با خودت میگی هنوز فرصت هست و بالاخره درست میشه ، همونی میشه که باید باشه .... اما درست وقتی سی سالت شده یه حسی بهت میگه اونیکه اونطرف همیشه میدیدیش تنها یه دست مشت کرده است که به همه میگفتی گل توشه ، انقدر که خودتم باورت شد که گل توشه و حالا، ناراحتی که پس کو ؟ .... 


پی نوشت: شاید اینو باید زودتر از اینا میگفتم ... میفهمیدم .

هیچ نظری موجود نیست: